داستان زن بد کار و کفشدوز

به گزارش وبلاگ داریوش، روزی یک صوفی ناگهانی و بدون در زدن وارد خانه شد و دید که زنش با مرد کفشدوز در اتاقی دربسته تنهایند و با هم جفت شده اند. معمولا صوفی در آن ساعت از مغازه به خانه نمی آمد و زن بارها در غیاب شوهرش این کار را نموده بود و اتفاقی نیفتاده بود. ولی صوفی آن روز بی وقت به خانه آمد.

داستان زن بد کار و کفشدوز

به گزارش وبلاگ داریوش به نقل از بیتوته ، روزی یک صوفی ناگهانی و بدون در زدن وارد خانه شد و دید که زنش با مرد کفشدوز در اتاقی دربسته تنهایند و با هم جفت شده اند. معمولا صوفی در آن ساعت از مغازه به خانه نمی آمد و زن بارها در غیاب شوهرش این کار را نموده بود و اتفاقی نیفتاده بود. ولی صوفی آن روز بی وقت به خانه آمد. زن و مرد کفشدوز بسیار ترسیدند. زن در خانه هیچ جایی برای پنهان کردن مرد پیدا نکرد، زود چادر خود را بر سر مرد بیگانه انداخت و او را به شکل زنان درآورد و در اتاق را باز کرد. صوفی تمام این ماجرا را از پشت پنجره دیده بود، خود را به نادانی زد و با خود گفت: ای بی دینها! از شما کینه می کشم ولی به آرامی و با صبر. صوفی سلام کرد و از زنش پرسید: این خانم کیست؟

زنش گفت: ایشان یکی از زنان اشراف و ثروتمند شهر هستند، من در خانه را بستم تا بیگانه ای نامطلعانه وارد خانه نگردد. صوفی گفت : ایشان از ما چه خدمتی می خواهند، تا با جان و دل انجام دهم؟ زن گفت: این خانم تمایل دارد با ما قوم و خویش گردد. ایشان پسری بسیار زیبا و باهوش دارد و آمده تا دختر ما را ببیند و برای پسرش خواستگاری کند، اما دختر به مکتبخانه رفته است. صوفی گفت: ما فقیر و بینوا هستیم و همشأن این خانوادة عظیم و ثروتمند نیستیم، چگونه می توانیم با ایشان وصلت کنیم. در ازدواج باید دو خانواده با هم برابر باشند. زن گفت: درست می گویی من نیز همین را به خانم گفتم و گفتم که ما فقیر و بینوا هستیم؛ اما او می گوید که برای ما این مسأله مهم نیست ما دنبال مال وثروت نیستیم.

بلکه دنبال پاکی و نیکی هستیم. صوفی دوباره حرفهای خود را تکرار کرد و از فقیری خانوادة خود گفت. زن صوفی خیال می کرد که شوهرش فریب او را خورده است، با اطمینان به شوهرش گفت: شوهر عزیزم! من چند بار این مطلب را گفته ام و گفته ام که دختر ما هیچ جهیزیه ای ندارد ولی ایشان با قاطعیت می گوید پول و ثروت بی ارزش است، من در شما تقوی و پاکی و راستی می بینم.

صوفی، رندانه در سخنی دو پهلو گفت: بله ایشان از همة چیز زندگی ما باخبرند و هیچ چیز ما بر ایشان پوشیده نیست. مال و اسباب ما را می بیند و می بیند خانة ما آنقدر تنگ است که هیچ چیز در آن پنهان نمی ماند. همچنین ایشان پاکی و تقوی و راستی ما را از ما بهتر می داند. پیدا و پنهان و پس و پیش ما را خوب می شناسد. حتماً او از پاکی و راستی دختر ما هم خوب مطلع است. وقتی که همه چیز ما برای ایشان روشن است، درست نیست که من از پاکی وراستی دخترم بگویم و از دختر خود تعریف کنم.

منبع: جام جم آنلاین

به "داستان زن بد کار و کفشدوز" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "داستان زن بد کار و کفشدوز"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید